مدتها به ترک خانه قدیمی این بلاگ در بلاگفا و یافتن یک پلتفورم مناسب فکر میکردم. نمیتوانم بگویم گزینه درست را هم پیدا کردم اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که از همین فضای سایت استفاده کنم. نمیدانم هنوز در خانه قدیمی در بلاگفا پست خواهم کرد یا نه اما در هر صورت گاهی دست به خودسانسوری میزدم و اگر احساس میکردم ممکن است به نوشتهای گیر بدهند و بعد کل بلاگ و آرشیوش را مسدود کنند، فقط در تلگرام منتشرش میکردم. حالا همزمان با پردهبرداری(!) از خانه جدید، صفحه اینستاگرامی را هم که برای انتشار این متون در آن فضای پرمخاطب راه انداختهام معرفی میکنم. لینکش اینجا هست. پستهای پایین، برخی از نوشتههای پیشین بلاگ است که اینجا هم گذاشتمشان تا مثل خانه نو بدون اثاث نباشد. اثاثکشی تمام شده و همه چیز، تقریبا سر جایش! حالا نوشتههای جدید...
اینجا از خاطراتم، از چیزهایی که بهشان فکر میکنم یا ذهنم را مشغول کردهاند مینویسم. پس از چندین بار جابجایی در پلتفورمهای مختلف بلاگ فارسی به اینجا آمدهام )بعضی از پستهای قدیمی را هم با خودم اینجا آوردهام.( نوشتهها را در تلگرام و اینستاگرام هم منتشر میکنم. لینکها اینجا موجودند.
[این نوشته از وبلاگ پیشین در اینجا منتشر شده. تاریخ اصلی انتشار اینجا نوشته شده]
منتشرشده در نهم آگوست ۲۰۲۱
هر طور که از اینستاگرام استفاده میکنید، هر نظری که در موردش دارید، بالاخره هنوز «شبکه اجتماعی» است که درش از آنها که در شبکه شما هستند باخبر میشوید. یک خبرگزاری است. خوبیاش هم این است که خبرهای خوب، مثلن از موفقیتها یا لحظات خوب دوستان و آشنایان دور و نزدیک و جدید و قدیم بیشتر شنیده میشنود. خاصیتش این است. خبرهای بد هم که همیشه هست. آن هم این روزها که خبر بد با هوایی که تنفس میکنیم، دم به دم وارد ریههایمان میشود.
وجود چنین خبرگزاریای در این روزها، خوشایند نیست اما شاید واجب است. در حالی که دیگر خبرگزاریها، آمار و ارقام میدهند از جانهایی که از دست میروند و در گرماگرم المپیک مدام از «رکوردشکنی»های ویروس کرونا مینویسند، ناگهان هر از چندگاهی این خبرگزاری کوچک روی یکی از این اعداد زوم میکند و برایمان میگوید که او مادری بوده یا دایی بوده. چنین زندگیای داشته و چنان میکرده و... در انتها یک قلب سیاه.
امروز صبح، این خبرگزاری برای من و بسیاری دیگر از دانشجویان آن سالهای هنرهای زیبا، خبری باورنکردنی و بسیار سهمناک آورد. محمدعلی اقاربپرست فرزند شهیدی که اتوبانی در اصفهان به نام پدرش بود اما خودش عین یک راه تنگ توی کوچه باغهای قدیمی باصفا و افتاده بود، بچهمذهبی همیشه لبخند به لب، پدر سه دختر و صاحب خطی خوش، مبتلا به کرونا شده و در کمبود اکسیژن در برابر بیماری تاب نیاورده و به همین راحتی از دست رفته است. به همین راحتی! به دلیل کمبود کپسول اکسیژن و نه فلان داروی کمیاب و گرانقیمت و...
خودش که تمام شد. فکر بچههایش از سرم نمیرود. یکی نوشته بود که این آدم کمتوقع، فقط میخواست بچههایش مثل خودش یتیم نباشند. همین یک توقع ساده هم با زندگی در این سرزمین نفرینزده ممکن نشد. یاد گریههای دنا میافتم، آن روز که دیر رسیدم و فکر کرده بود کسی نیامده دنبالش. حالا به سه تا دختر مثل او چشم در چشم باید بگویند: منتظر نمانید! نمیآید!

آنجا، آن وسط با دوچرخه ایستاده. (فکر کنم عکس مال مازیار است.)
نمیدانم چه بنویسم. پیشتر نفرین تنها کاری بود که ازمان برمیآمد. اما میدانیم که آن هم اگر ثمری داشت، عمر باعث و بانیان این وضع این قدر دراز نشده بود. از صدر تا ذیل حکومتی که جز برای استمرار حکومتش دست به کار دیگری نمیزند. از بنیانگذار تا همه تداومدهندگان انقلابی که انگار تا همه این سرزمین را با خاک یکسان نکند و با خون همه این مردم سرخش نکند از پا نخواهد نشست. از اول تا آخر همه آنهایی که آرمان و ایدئولوژی و مذهبشان را به قیمت زجر و فلاکت مردم ایران نگاه میدارند. از آنهایی که با شادی مردم، با آزادی مردم، با زندهماندن مردم دشمناند. از نظامی که تنها هدفش مترادف ساختن ایرانی بودن با فلاکت است و همین الان هم به هدف رسیدهاند. نفرین بر همهتان!
[این نوشته از وبلاگ پیشین در اینجا منتشر شده. تاریخ اصلی انتشار اینجا نوشته شده]
منتشرشده در هفدهم ژوئن ۲۰۲۱
در هفتههای گذشته، شاید مثل بسیاری از شما، از بیتوجهی به انتخابات، به اضطراب و سپس سردرگمی و سرخوردگی رسیدهام. در روزهای گذشته، هر روز نظرم عوض شده و حالا هم با ذهن آشفته و با عجله، سعی کردهام نتیجهگیری کنم:
آینده تاریک و سیاهی در انتظار ایران است. بله، از این تلختر و سیاهتر و تاریکتر. روی کار آمدن «گزینه نظام» و یکدستشدن -یا بهتر است بگویم یکدستتر شدن- نظام هم دیر یا زود، در این انتخابات و یا انتخابات بعدی رقم خواهد خورد. بهترین نتیجهای که میتوانیم از این انتخابات به دست بیاوریم، به تاخیر انداختن این آینده است. کاهش شتاب سقوط (و نه لزومن سرعت آن، اگر درسهای فیزیک را خوب به یاد داشته باشم!) در این هفته اخیر مدام نشستهام و سعی کردهام خودم را به رای دادن یا رای ندادن مجاب کنم. با خودم گفتم اگر تصمیم رای دادن، تصمیمی منفعلانه و یا احساسی باشد، چه منطقی و چه کنشی میتوانم در آن پیدا کنم که مطمئن شوم. و به همین ترتیب چه منطقی برای رای ندادن. تا همین الان نتیجه قطعی نداشته؛ شاید مثل خیلیهای دیگر از ما، از هر طرف که رفتیم جز وحشتمان نیافزود.
- منطقیتر است که تنها کاری که میتوانیم را برای جلوگیری از فاجعهای که در انتظارمان است انجام دهیم. هزینههایی که دوران احمدینژاد بر کشور تحمیل کرد و بسیاری از آنها به سختی بر کشور سایه انداختهاند را که فراموش نکردهایم. شاید بگوییم الان از دوران احمدینژاد بدتر است یا بگوییم خب از آن که بدتر نمیشود. چه فرقی میکند؟ متاسفانه، جمهوری اسلامی ثابت کرده است که همیشه میتواند بدتر از بدترین وضعیتی که تصور میکنیم را برایمان بسازد. پس پشت سر یک نفر جمع شویم و جلوی این وضعیت را با کمترین هزینهای که میتوانیم بدهیم بگیریم. اگر بپذیرم که این درست است، حالا باید یک نفر را انتخاب کنم که ظاهرن آن شخص همتی است و بعد هم باید بقیه را با خود همراه کنم. من که خودم برای رای دادن به او مشکل دارم چطور باید کسی را متقاعد کنم؟
- هفته پیش این سوال را از خودم و از برخی دوستان پرسیدم: دوره پیش رای دادیم که رییسی نشود. الان چه اتفاقی افتاده و چه فرقی کرده که نمیتوانیم همان کار را بکنیم؟ جواب برای خود من مجموعه آن حوادث ناگواری بود که موضوع هواپیمای اوکراینی فصل پایانیشان بود. موضوع آن هواپیما یک خط قرمز اخلاقی کشید که دیگر کسی که هنوز آن طرف ایستاده، آن قدر آلوده به لجن و نجاست شده که حتا بهترین نیات را هم در سر داشته باشد، نتوانم از ترس آلودهشدن به آن کثافت و بوی تعفن بهشان نزدیک شوم. یک جایی، در هر جای این مجموعه که هستید، حتا اگر رییس بانک مرکزی هستید و میگویید من دارم کار اقتصادی میکنم و اینها حوزه امنیتی است، اگر ذرهای وجدان در شما موجود است میگویید من دیگر در این مجموعه نخواهم ماند.
- تا امروز، در انتخابات شرکت میکردیم، از ترس رای آوردن گزینه نظام و با اندکی امید به این که مجموعهای در نظام بتوانند روزنههایی را باز کنند و یا جلوی بسته شده روزنههای باز شده را بگیرند. فکر میکنم همه موافقیم که این اتفاق نخواهد افتاد. پس اگر به همتینامی رای بدهم فقط برای این است که «گزینه نظام» رای نیاورد. نوعی اعتراض یا دهنکجی؟ اگر موضوع اعتراض است که میتوانم از راههای دیگری، از جمله رای ندادن هم اعتراض خود را انجام دهم. اگر هم دهنکجی است، برای مایی که لحظه به لحظه عمرمان، در خانه و خیابان و دانشگاه و سر کار، در داخل و خارج کشور، همراه با تحقیر نظام بوده، یک دهنکجی کردن کجای دلمان را خنک خواهد کرد؟
- بیش از چهار دهه سلطه نظام جمهوری اسلامی، همه سرمایههای این مملکت را به باد داده و حالا نه فقط با جیب خالی، یک عالمه دشمن و عمر بر باد داده شده باقی ماندهایم، که ورشکسته فرهنگی و اجتماعی هم هستیم. فرهنگ ایران در این نظام، لاشه متعفنی شده و جامعه هم عصبی و کمتحمل و فروپاشیده است. نگرانیهای من اینها هستند و با آمدن همتی، باقیماندن همین روحانی یا حتا با بازگشت خاتمی و موسوی هم دیگر متصور نیستم که گشایشی در وضعیت فرهنگی به وجود بیاید. حجاب همچنان اجباری و نشاندادن ساز در تلویزیون در قرن بیست و یکم ممنوع خواهد ماند.
- درست است، ما در خاورمیانه هستیم و وجود همین صندوق فکستنی هم برایمان نعمت است. ما مجبوریم به انتخاب بین بد و بدتر اما این بار انتخاب بین بد و بدتر نیست. بین بدتر و باقالی است! از طرف دیگر، اگر در دورههای پیشین، نامزدها رنگهای مختلفی از طیف قهوهای بودند که میشد یکیشان را قهوهای تیره دانست و از ترس آن به قهوهای روشن رای داد، الان من دیگر فقط قهوهای میبینم.
- گزینه رای باطله دادن هم گزینهای بود برای اعتراض. شاید رییسی با آرای باطله به دور دوم میرفت! اما این را هم مطمئنم که نظام و حتا خود روحانی به عنوان مجری انتخابات زیر بار اعلام چنین نتیجهای که برای نظام تحقیر به همراه دارد نخواهد رفت.
- گزینه دیگری جز رای ندادن ندارم. مثل دورههای قبل، در این دوره هم هنوز متقاعد نشدهام که رای ندادن منفعلانه، یک جوری کنش اعتراضی باشد و یا نتیجهای برای آن متصور شوم. ولی چاره دیگری نیست.
- تنها نتیجهای که شاید بتوانم برای آن متصور شوم این است که در آینده، همین توده اندکی که امید به آمدن رییسی داشتهاند هم از او روی برگردانده و به جمع ناراضیان بپیوندند. بعید است تصور کنیم که درصد زیادی از آنها به این سو بیایند و در نهایت هم دلبستن به یک حرکت احساسی و خشمآلود و تودهای دیگر خیلی عاقلانه نیست، حتا اگر تنها راه خلاصی ما از نظام باشد. اما مگر چاره دیگری هست، جز سر کردن باظلم؟!
- همین که همگی مطمئنیم رییس جمهور آینده کیست، هم دلیل خوبی است برای رای ندادن، و هم دادن! اما وقتی نمیتوانم خودم را مجاب به رای دادن به گزینه دیگری کنم. وقتی از هر طرف این بازی که میروم بازندهام. با نهایت عذاب وجدان و ترس، منفعلانه مینشینم و رای نمیدهم و شاهد به فنا رفتن این مملکت خواهم بود. در این مسیلی که سیلی از دوردست در آن سرازیر شده حیران ماندهام. میتوانم به سمت کرانهها بروم و اندکی به شاخهای و تکه سنگی آویزان شوم اما در نهایت، بلندیای نمیبینم که بتواند من را از شر این سیل مهلک نجات دهم. مینشینم و با چشمان باز به انتظار این سیل میمانم.
- اضافه: دور از ذهن است اما نامحتمل نمیدانم که جمهوری اسلامی قصد داشته باشد بعضی آزادیهای اجتماعی و گشایشهای اقتصادی را فراهم کند اما در دوره رییسی تا به نام او تمام شود. این بیشتر از امید، در من ناامیدی و ترس ایجاد میکند.
