top of page

کویانیسکاتزی

  • سامداد
  • Sep 10, 2021
  • 2 min read

اهمیت این فیلم برای من می‌تواند تا جایگاه تقدس‌واری بالا باشد. البته اگر بنا باشد لیستی از بهترین فیلم‌هایی که دیده‌ام بنویسم یا فیلم‌هایی که خیلی دوست دارم، این فیلم در آن جایی ندارد! اهمیت آن اما از یک تجربه بسیار تاثیرگذار در کودکی است. چنان تاثیرگذار که می‌توانم آن را عامل علاقه‌ام به سینما بدانم و یا دست کم نشانه‌ای برای این که بدانم عاشق سینما هستم. مدت‌های زیادی بود که می‌خواستم در موردش بنویسم. بنشینم و دوباره ببینمش. (موسیقی‌اش را زیاد گوش می‌کنم.) اما حالا نه خود فیلم که یک حس تاثیرگذار قوی و تلخ است که باعث شده بالاخره بنشینم و از این فیلم بنویسم؛ در مورد سکانس پایانی آن.


سال اول دبستان بودم. جمعه بود. خانه عمه بودیم. پیشتر و در طول همان روز، تلویزیون اعلام می‌کرد که امشب فیلمی با نام «زندگی بدون تعادل» پخش خواهد کرد. (از عنوان اصلی، کویانیسکاتزی Koyaanisqatsi استفاده نکرده بودند.) من از همان تیزرهای کوتاه، محسور تصاویر شگفت‌انگیزش شده بودم و برای دیدنش هیجان داشتم. دسترسی محدود ما به ویدیو و آن‌چه در دنیا می‌گذشت، باعث نمی‌شد که مسحور محصولات عصر «موزیک ویدیو» نشویم. شاید هم برعکس، باعث شده بود که در معدود مواجعه‌ها با «موزیک‌ویدیو»ها سخت درگیرشان بشویم. این فیلم هم مثل یک موزیک ویدیو طولانی است. با تصاویری بر موسیقی فیلیپ گلس. یادم است مشق می‌نوشتم تا پیش از شروع فیلم تکالیفم تمام شود. اما راه برگشت دور بود و درست در همان زمان پخش فیلم باید برمی‌گشتیم. التماس می‌کردم که بمانیم و وقتی همه از دیدن آن همه تصاویر ملال‌آور بدون داستان به تنگ آمده بودند و پدر و مادر هم بالاخره قصد عزیمت کردند، سکانس پایانی را سرپا، با اضطراب، با دهانی باز و با بهت و حیرتی که تا امروز برایم مانده دیدم: راکتی که در راه رسیدن به فضا منفجر می‌شود و از پی آن نمایی طولانی، که انگار هیچ وقت تمام نمی‌شود، از بخشی از آن راکت که در حال سقوط است. شعله‌ور است، سرگردان است، می‌چرخد، خاموش می‌شود، دوباره شعله می‌گیرد و... همه این‌ها با موسیقی‌ای ساده و تکرارشونده، شاهکاری بی‌نظیر، سقوط و سقوط و سقوط را آن‌چنان تصویر می‌کند، انگار که این سقوط انسانیت است. سقوط ما. سقوط من. تجربه‌ای عمیق و تاثیرگذار.

موسیقی سکانس پایانی را زیاد گوش می‌دهم و آخرین بار که چند روز پیش می‌شنیدمش، مثل همیشه، سکانس سقوط در ذهنم تداعی شد و تحت تاثیر احوال این روزها، ناگهان احساس کردم که کشور من ایران،‌ مثل آن قطعه موشک است. از هم پاشیده، شعله‌ور و گاه خاموش، سرگردان و در حال سقوطی که انگار تا ابد طول خواهد کشید اما اجتناب‌ناپذیر است. می‌سوزد و می‌چرخد و می‌چرخد و ما مثل آن تصویربرداری که لنزش را روی آن قطعه سرگردان زوم کرده بود و رهایش نمی‌کرد، فقط و فقط ناظر این سقوط هستیم. ناظر سقوط و فروپاشی و در پس‌زمینه هم موسیقی‌ای که مرثیه‌ای است برای احوال کشورمان.



 
 
 

Comments


bottom of page