وقتی حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟
- سامداد
- Sep 8, 2021
- 4 min read
[این نوشته از وبلاگ پیشین در اینجا منتشر شده. تاریخ اصلی انتشار اینجا نوشته شده]
منتشر شده در بیست و پنجم ژانویه ۲۰۲۱
یکی دو سال پیش بود. درست یادم نیست. در سفری کاری، سوار بر کشتیای که ما را از شیلند به یولند (بخش بزرگ شرقی دانمارک به بخش بزرگتر غربیاش) میبرد، با سه نفر از همکاران دور هم نشسته بودیم. همکار باتجربه دانمارکی که سالها هم در لندن کار و زندگی کرده بود. دیگری اوکراینی و هم سن و سال خودم و آخری جوان کارآموز ژاپنی. بحث در مورد خلق و خوی دانمارکیها -که گاه مشتی نمونه خروار از اسکاندیناویاییها هستند- بود. کلیشهای رایج میگوید که مردمی هستند سرد که تمایلی به برقراری ارتباط اجتماعی ندارند. مصادیق فراوانی هم دارد. حالا درست و غلطش بماند اما من در برابر این کلیشه یک ویژگی عمومی در بسیاری از دانمارکیها دیدهام و آن تواناییشان در ایجاد و سپس تداوم یک مکالمه ساده روزمره است. این به خصوص برای من که در این زمینه مهارتی ندارم شگفتآور است! دانمارکیها استاد «اسمالتاک»اند.
حالا بحث در مورد همین اسمالتاکهاست و این که هر کدام از ما در موقعیت مشابه از چه حرف میزنیم. میگویم ما همیشه از سیاست حرف میزنیم. حالا اسمال یا لارج! این ویژگی به خصوص در برابر دانمارکیها به شدت به چشم میآیدم. هیچ گاه سر ناهار از سیاست حرف نمیزنند. تنها یک بار شنیدم که داشتند جوکی را از یک برنامه تلویزیونی نقل میکردند که با اسم نخستوزیر شوخی میکرد! فصل آخر گیم آو ترونز داشت پخش میشد و آن قدر ظاهرن مهم بود که منی که یک اپیزودش را ندیده بودم از تمام جزییاتش باخبر شده بودم(!) اما یک بار کسی در این میان در موردش صحبت نکرد. جامجهانی بود و روز بعد از بازی حساس دانمارک، حین خوردن صبحانه معمول روزهای جمعه و در حالی که من تنها غیردانمارکیِ جمع بودم، با دهانی باز به دهانهای پر دیگران خیره شده بودم که چطور ممکن است چهار پنج تا موضوع دست به دست شود اما یک نفر در این جمع حدود ده نفری، هیچ اشارهای به فوتبال دیشب نکند.
از خود پرسیدیم: پس از چه حرف میزنند؟ گفتم: به نظر من از تجربههای واقعی، معمول و اکثرن کوچک زندگی! از این که آخرهفته گذشته کجا بودند. دیشب با دوستانشان چه کردند. بچهشان چه میکند. و برنامهشان برای تعطیلات تابستان پیش رو چییست. هنوز هم دارم فکر میکنم که واقعن ما دور هم از چه حرف میزنیم. البته که سخن از سیاست برای ما اجتنابناپذیر است چون از هر موضوعی که وارد شویم، بعد از دو سه خم، گذرمان به پیچ سیاست میخورد. همه چیزمان با سیاست مرتبط و در هم تنیده است. به این فکر میکنم که اگر از سیاست حرف نزنیم از چه حرف بزنیم. اینجا اما ظاهرن صحبت از سیاست، به خصوص در محیط کار به نوعی تابو است.

یک چشمانداز معمول دانمارکی. میگویند خلق و خویشان هم همینطور سرد و یکنواخت است. همکار اوکراینیمان از قول دوستپسر آلمانیاش که سالها همین دانمارک کار کرده نقل کرد که یک بار در یک نظرسنجی از تمایلات سیاسی کارکنان، یک نفر اذعان کرده بود که به حزب دنسک فولکپارتی رای داده (حزب محافظهکاری که در دولت قبلی با مواضع نژادپرستانه و مهاجرستیزشان معروف شدند.) بزرگان دفتر حالا به فکر افتاده بودند که آن یک نفر را بیابند و حتا اخراجش کنند! چون این طرز تفکر با ارزشهای دفتر به شدت مغایر است. از پدر خودش که تفکر سنتی دارد و بالطبع نژادپرست است میگفت و میگفت سعی میکند بحث سیاسی با او آغاز نشود یا حرفهای او را ناشنیده بگیرد. به نظر او، این روزها که بحث از سیاست بدون قرارگرفتن در یکی از دو سر قطبهای متضاد ممکن نیست، دانمارکیها به عمد تلاش میکنند از تنش و بحثهایی که رابطهها را قطع و شکرآب میکند اجتناب کنند. مدتی پیش آرایشگری در محلهمان آغاز به کار کرد که در همان مراجعه اول فهمیدم عراقی است و فارسی حرف میزند. اهل فاو است. روی مرز ایران و عراق. میگوید عراقیها آنجا فارسی میدانند و ایرانیهای آن سو عربی. طبیعی است که هر بار از خاطرات خودمان از کشورمان و از زندگی در دانمارک میگوییم. با این حال حداقل خود من آگاهانه سعی کرده بودم صحبتها را به سمت سیاست نکشانم. خیلی سخت است ایرانی و عراقی با هم حرف بزنند و از آن اجتناب کرد اما خب، نزد دانمارکیها درس آموختهام و حالا دارم درس پس میدهم! چندی پیش که پیشش رفته بودم. سکوتی برقرار بود. صدای موزر بیخ گوشم بود و ترجیح دادم صبر کنم تا در سکوت و شمرده شمرده اسمالتاکی را کلید بزنم. او اما ظاهرا سکوت من معذبش کرد یا در هر صورت آن را به مثابه دعوت برای آغاز بحثی تلقی کرد که ناگهان پرسید: «این مکرون چی میگه؟!» (کمی بعد از آن قضیه داستان شارلی ابدو و آزادی بیان در فرانسه و... بود.) در دلم آهی کشیدم و در همان دلم بهش گفتم: «آخه چرا؟! من که میدانم تو مسلمانی و ممکن است شنیدن نظر واقعی من آزردهات کند! آخه چرا؟! حالا اینجا هم باید دست به خود سانسوری بزنم و بااحتیاط حرف بزنم که شکرآب نشویم و...» بیرون که آمدم همچنان پیش خودم داشتم حرف میزدم! میگفتم شاید هم این خصوصیت ما خاورمیانهای هاست. هر چه دستمان از قدرت کوتاهتر است بیشتر از آن حرف میزنیم و ناله میکنیم. و هر چند بارها از دوستی و برادری مردمانمان گفتیم و تاکید کردیم که دشمنیای نباید باشد باید به عادت مالوف در هر حوزهای وارد شده و نظر بدهیم، آن هم با موضعگیری، آن هم مواضع قاطع، تا بالاخره یک جایی روبروی هم بایستیم و چه بسا شمشیر به روی هم بکشیم.
Comments