top of page

تازگی‌ها چی دیدم (۸): بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد/ وز خوردن آدمی زمین سیر نشد*

  • سامداد
  • Sep 8, 2021
  • 3 min read

[این نوشته از وبلاگ پیشین در اینجا منتشر شده. تاریخ اصلی انتشار اینجا نوشته شده]

نوشته شده در سه شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۰


این که فیلمی از ورنر هرتزوگ در دسترس باشد و رغبت نکرده بوده باشم ببینم، دلیلش این بود که همه شواهد امر نشان می‌داد که فیلم خوبی نیست. اولین نتیجه‌گیری از دیدن فیلم هم این بود که همه شواهد امر راست می‌گفتند؛ فیلم خیلی بدی است! پس از دیدن فیلم دو سوال مهم در ذهن باقی ماند: ‌اولی این که چرا این قدر این فیلم بد، دم دستی، بی‌سلیقه و ناشیانه ساخته شده؟ دومی: این که چرا استاد چنین فیلمی ساخته و به چنین موضوعی پرداخته؟ ترجیح می‌دهم به سوال اول نپردازم. برای دومی هم اول باید بگویم چرا این سوال اصلن ایجاد شده: مطابق معمول، چیزی از فیلمی که می‌خواستم ببینم، جز در حدود یک خلاصه تک‌خطی نمی‌دانستم. برای همین از شنیدن آواز ایرانی در همان تیتراژ فیلم خیلی متعجب شدم. یک لحظه گفتم همان‌طور که در فیلم‌های آمریکایی، روی نماهای مربوط به ایران آواز یا موسیقی عربی می‌گذرانند، این بار یک بار رمضون شعبون! اما وقتی شخصیت اصلی در همان اوایل فیلم به ایران می‌رود، زیاد هم بی‌ربط به نظر نیامد.

ree

فیلم داستان گرترود بل است. زنی انگلیسی که در پایان قرن نوزده و آغاز قرن بیستم، سفرهای بسیاری به خاورمیانه داشته و دانش‌اش از تاریخ و فرهنگ منطقه چنان شد که بعدها در استخدام دولت بریتانیا، در طرح‌ریزی برای آینده منطقه پس از جنگ جهانی اول و سقوط امپراتوری عثمانی موثر بوده است. نمی‌توانستم باور کنم که ورنر هرتزوگ فقط برای روایت داستان او دست به ساخت این فیلم زده باشد. باید چیزی بیش از این در فیلم یافت شود. وقتی فیلم در ابتدا شیفتگی گرترود به ایران را نشان می‌داد، گفتم شاید دلیلش پرداخت به فرهنگ شرق و خاورمیانه باشد (می‌دانستم که در ایران نخواهد ماند!) جایی که مثلن با معشوقش در تهران بر سر مزاری می‌نشینند که ابیاتی از خیام بر آن نوشته شده و گرترود فارسی می‌آموزد تا بتواند اشعار عرفانی بخواند. اما در ادامه شاهد روایت‌هایی از توانایی‌های او در سیاست‌ورزی، زرنگی، ماجراجویی و غیره هستیم و البته اشاراتی هم به تاریخ و سنت و فرهنگ مردم این سرزمین می‌شود و اطلاعاتی از آن چه در جریان است به دست می‌آوریم. سکانس آغازین فیلم، جمعی از فرماندهان جنگ را نشان می‌دهد (از جمله چرچیل)‌ که در حال بحث بر سر این هستند که چه کسانی باید قدرت را در این مناطق به دست بگیرند. وقتی نام گرترود بل را به عنوان منبع برخی اطلاعات تاثیرگذار می‌شنوند، می‌پرسند او کیست. در پایان، وقتی فیلم زمانش را برای معرفی این شخصیت به اتمام رسانده، انگار مجبوریم نتیجه بگیریم که: پس این تصمیمات با مشاورت فردی با اشراف کامل به تاریخ و فرهنگ منطقه گرفته شده بوده، پس می‌بایست بسیار معتبر بوده باشند! حالا دیگر نتایج آن تصمیمات در شکل‌گیری دنیای امروز بر همگان روشن‌ است. البته که فاتحان این جنگ خودشان سرانجامش را بریده و دوختند و تاریخ را هم نوشته و حالا هم به اشکال گوناگون روایتش می‌کنند. برای تصمیماتی که توسط سیاستمداران و قدرتمندان صد سال پیش از این گرفته شده هم جایی برای قضاوت کارشناسی و اخلاقی نیست. هنوز اما سوال من این است، ورنر هرتزوگی که می‌شناسیم چه چیزی در این داستان جستجو می‌کرده و چه نکته عمیقی در آن نهفته دیده؟ سعی می‌کنم بدبین نباشم؛ که این هم یکی دیگر از فیلم‌هایی است که در آن فردی از جامعه متمدن غرب، وارد فضا/جامعه‌ای غریب (و البته فرودست) شده و با حضور خردمندانه‌اش راه روشنی را بر آن‌ها می‌نمایاند، هر چند فیلم بسیار یادآور چنین کلیشه‌ای است. سعی می‌کنم بدبین نباشم چون از طرفی، این فیلمی است از فیلمسازی متفکر. از طرفی باید به خودم نیز یادآور شوم که این سرزمین، بدون حضور و دخالت مثبت یا منفی خارجی‌ها هم سرشار از فلاکت و بلا بوده. بدبین یا خوش‌بین، هنوز پاسخی برای آن دو سوال نیافته‌ام. دیدن فیلم هم به هیچ‌وجه توصیه نمی‌شود! به جایش یکی از مستندهای استاد را دوباره ببینید! * از دوبیتی‌ای از خیام، که در فیلم بر روی سنگ قبری نوشته شده است.

 
 
 

Comments


bottom of page