top of page

اینجا از خاطراتم، از چیزهایی که به‌شان فکر می‌کنم یا  ‌ذهنم را مشغول کرده‌اند می‌نویسم. پس از چندین بار جابجایی در پلتفورم‌های مختلف بلاگ فارسی به اینجا آمده‌ام )بعضی از پست‌های قدیمی را هم با خودم اینجا آورده‌ام.( نوشته‌ها را در تلگرام و اینستاگرام هم منتشر می‌کنم. لینک‌ها اینجا موجودند. 

  • Instagram
Search

[این نوشته از وبلاگ پیشین در اینجا منتشر شده. تاریخ اصلی انتشار اینجا نوشته شده]

نوشته شده در سه شنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۸


من از تهران گریختم. نه از ایران. آن سال یا سال‌های آخر، گذرم زیاد به کرانه‌های غربی اقیانوس بی‌پایان تهران می‌افتاد. انتهای همت به سمت غرب، موسوم به شهید خرازی، مقیاسی دیگر از برج‌سازی‌ها و مال‌سازی‌های افسارگسیخته رایج در کل تهران را به نمایش می‌گذاشت. ستون‌های متعدد و ستبری در حال سربرآوردن بودند که با دیدن هر کدام‌شان اول این سوال در ذهنم می‌آمد که مگر چند طبقه قرار است بالا برود که این همه بزرگ است؟ و سپس این سوال که مگر این شهر، این اتوبان و این مردم چقدر ظرفیت دارند که باید این همه برج و مسکونی و مال ساخته شود؟

ree

منظره آن روز و آن قارچ‌های در حال جوانه، در سفر اخیر به جنگلی در هم تنیده از انبوه قارچ‌های تنومندی تبدیل شده بود که انگار بر پیکر مرده تهران افتاده‌اند و از ذره ذره شیره خشکیده این سرزمین تغذیه می‌کنند. تراکم شگفت‌انگیز مسکونی‌ها نشان از آن است که نه قانونی جلودار این حرص سیری‌ناپذیر است و نه کیفیت زندگی در این سلول‌های ذره‌ای در ترازوی وجدان بر سودآوری‌شان سنگینی کرده. آن همه کرین هم نشان از این است که نه توقفی بر رشد این قارچ‌ها است و نه پایانی نزدیک بر تکثیرشان. از این تهران باید می‌گریختم.

[این نوشته از وبلاگ پیشین در اینجا منتشر شده. تاریخ اصلی انتشار اینجا نوشته شده]

نوشته شده در سه شنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۸


در سفر اخیر موفق شدم فیلمی هم در سینما ببینم که خیلی راضی بودم از دیدنش. هرچند ضعف‌های فیلم کم چشم‌گیر نبودند. «متری شش و نیم» درگیر کننده است و مانند نمونه‌های دیگر فیلم‌های پلیسی ایرانی، اسیر نمایش‌های تهوع‌آور در تکریم(!) نیروی انتظامی نیست. نقطه قوتش گیرنده، باورپذیر، پرجزییات بودن و کوبنده بودن نماها و روایت‌های مستندگونه‌اش است که به نظر می‌رسد با تحقیق و شاید بر اساس یا با الهام از مواردی مستند پرداخت شده‌اند. اما روی دیگر فیلم که تعقیب و گریز پلیس و مجرمی است گیرا است اما پر از سوراخ. مثلن درست در زمانی که فکر می‌کنیم گره پیچیپده‌ای بناست لایه‌ای عمیق‌تر به داستان اضافه کند، مثل وقتی ناصر ادعا می‌کند صمد بخشی از مواد را برداشته، رجوع سریع به فیلم دوربین مداربسته تشنه از لب چشمه بازمی‌گرداندمان. ابهام دارد؛ مثلن با آدرس‌های متناقض بسیار در مورد صمد، روشن نمی‌کند آیا او پایش در اجرای قانون لغزیده یا می‌لغزد یا نه. داستان فرعی کشته‌شدن بچه‌ای در گروگان‌گیری هم که از ابتدا به نظر می‌رسد یکی از گره‌های اصلی باشد مانند رابطه پرفراز و نشیب صمد و حمید در اوج ناگهان رها می‌شوند.

ree

در نهایت، فیلم با پرداخت بیشتر و نزدیک‌تر به شخصیت منفی فیلم، چهره‌ای سمپات‌ از او ارائه می‌دهد. پیشینه‌اش را می‌دانیم، خانواده‌اش را ملاقات می‌کنیم، می‌دانیم چرا دست به خلاف می‌زده و حتا با سانتی‌مانتالیسم پایان فیلم، انگار مجبور می‌شویم او را نه بی‌گناه اما دست کم ناچار بدانیم. در عوض تقریبن هیچ چیز از زندگی شخصی کاراکتر مثبت و مامور قانون نمی‌دانیم. ضمن این‌که قانون‌شکنی، سخت‌گیری به دوست و همکار نزدیکش و یا نشانه‌های ضعف، ترس و لغزش باعث می‌شود کمتر با او همدلی کنیم. این نکته، به خصوص در برابر تلاش تحسین‌برانگیز فیلم در ترسیم یک معضل اجتماعی که گویی برآمده از دغدغه اجتماعی فیلمساز است عجیب و تناقض‌آمیز به نظر می‌رسد.

[این نوشته از وبلاگ پیشین در اینجا منتشر شده. تاریخ اصلی انتشار اینجا نوشته شده]

نوشته شده در چهارشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۸


برای اولین بار با پرواز قطر آمدم. تعویض پرواز در فرودگاه دوحه بود. توصیف این فرودگاه را پیشتر هم شنیده بودم. فرودگاهی که هم در کورس رقابت بین دیگر فرودگاه‌های بزرگ منطقه است، هم باید آماده جام‌جهانی پیش رو هم بشود. در این رقابت میان خطوط هوایی و فرودگاه‌های مرتبط‌شان در منطقه، قطر (هواپیمایی قطر) به طور مشخص در تلاش برای آمیختن چهره‌ای عربی-اسلامی با برندینگ خود است. مدل‌های حاضر در تبلیغات لباس‌های عربی بر تن دارند، نمایشگر مسیر در طول راه جهت قبله را هم نشان می‌دهد و حتا ویدیوی تبلیغاتی آغاز پرواز با آیه‌ای از قرآن آغاز می‌شود. فرودگاه دوحه بزرگ است و نو و استفاده‌نشده به نظر می‌رسد. اما از سوی دیگر انبوهی از کارکنانی که هیچ‌کدام ظاهرن بومی نیستند، مدام در رفت و آمد و برق‌انداختن کف و شیشه و دیوارهاند. گاهی حس می‌کنی تعدادشان از مسافران بیشتر است.* می‌خواهم بروم دستشویی. جوانی به استقبال ایستاده و یکی از توالت‌های انتهایی را نشان می‌دهد‌. پیش خودم فکر می‌کنم این‌ها که نزدیک‌ترند حتمن به دلیلی نباید استفاده شوند. وقتی به سمت توالت می‌روم، با توجه و احترامی شایسته خانی مرفه مشایعتم می‌کند و سپس برای تکمیل حس معذب‌بودنم وارد توالت می‌شود، کاسه توالت فرنگی را تمیز می‌کند، روی نشیمنگاه اسپری می‌زند و دستمالی می‌کشد و سپس چندین تکه دستمال توالت روی آن می‌گذارد و بیرون می‌آید و به نشانه این که همه‌چیز برای انجام فریضه بنده آماده است‌ دعوتم می‌کند به داخل! تمام مدت با حیرت ایستاده‌ام و ناظر. حتا وقتی به فکرم رسید جلویش را بگیرم، احساس کردم این کار ممکن است سرخورده‌ترش هم بکند. انگار که خان ازش راضی نباشد! بگذار کاری که ازش خواسته شده را انجام دهد! اگر یک کار ژورنالیستی مفصل لازم بود تا شرایط غیرانسانی کارگرانی که در حال ساخت تاسیسات جام‌جهانی قطرند آشکار شود، اینجا در برابر چشمان همه و در روز روشن، نسخه‌ای دیگر از برده‌داری که حتمن «قانونی» هم هست به کار گرفته شده تا مثلن فرودگاهی آبرومند و جذاب، مشتری‌های بیشتر از جای جای دنیا به سوی خود بکشاند تا همه بر توانایی‌های قطری‌ها انگشت حیرت و تحسین بگزند!

ree

جایی در انتهای فرودگاه وقت می‌گذرانیم. دیواره بلند شیشه‌ای، منظره‌ای از هواپیماها، برج مراقبت و بیابان و دریا را روبروی ما قرار داده. نگاهم اما به کارگری است که دستمالی به دست، چنان درز شیشه‌های بزرگ آن دیوار عظیم را تمیز می‌کند که کمتر ایرانی‌ای با این وسواس، موقع خانه‌تکانی، شیشه‌های آپارتمانش را. بازگشت از دانمارک به خانه در خاورمیانه، طعم تلخی را با شیرینی دیدار خانواده و دوستان قاطی می‌کند. طعم تلخ بازگشت به جایی که زیبایی، جذابیت و ارزش در تجمل است و براق بودن، برابری انسان‌ها جایی در میان ارزش‌های اخلاقی و مذهبی ندارد و کرامت و شخصیت انسان‌ها فدای تجملات و طمع و بلندپروازی‌های شیوخ یا متمولین و قدرتمندان داخلی می‌شود. *این را پیش از بازگشت نوشتم. هنگام بازگشت، فرودگاه احتمان به دلیل پایان تعطیلات ایستر به شدت شلوغ و مملو از جمعیت بود. پی‌نوشت:‌ امروز روز جهانی کارگر است. در دانمارک، به عنوان یک کشور سوسیالیست این روز چنان مهم است که در بعضی محل‌های کار تعطیل رسمی است و بزرگ‌ترین میتینگ سیاسی هم با حضور همه نوع احزاب و گروه‌ها در همین روز برگزار می‌شود. شاید یکی از رموز قرار گرفتن در بین راضی‌ترین و شادترین مردم دنیا، همین اعتبار کارگران است. نه اعتباری شعاری و نمایشی، که واقعی و ملموس.

bottom of page