top of page

اینجا از خاطراتم، از چیزهایی که به‌شان فکر می‌کنم یا  ‌ذهنم را مشغول کرده‌اند می‌نویسم. پس از چندین بار جابجایی در پلتفورم‌های مختلف بلاگ فارسی به اینجا آمده‌ام )بعضی از پست‌های قدیمی را هم با خودم اینجا آورده‌ام.( نوشته‌ها را در تلگرام و اینستاگرام هم منتشر می‌کنم. لینک‌ها اینجا موجودند. 

  • Instagram
Search

[این نوشته از وبلاگ پیشین در اینجا منتشر شده. تاریخ اصلی انتشار اینجا نوشته شده]

نوشته شده در دوشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۹


در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا، یادآوری و به نوعی بازخوانی این خاطره که بارها برای این و آن تعریف کرده‌ام از یک نظر برای خودم جالب آمد. همکاری آمریکایی داشتم که کنار هم می‌نشستیم و سر هر دومان برای بحث سیاسی درد می‌کرد. درست یک سالی به زمان انتخابات‌شان مانده بود و تازه کمپین‌های درون‌حزبی برای انتخاب نامزد اصلی حزب آغاز شده بود. میان بحث گفت: این یارو ترامپ برای من جالب است! ادامه داد: اشتباه نشه! طرفدارش نیستم. برایم جالب است. گفت این از خارج سیستم سیاسی می‌آد و می‌تونه یه تکونی به این سیستم فشل بده. (اصل اصطلاح این بود: shake the establishment) البته که به نامزدی انتخاب نخواهد شد و... خیلی جدی بهش گفتم: وایسا وایسا وایسا! ببین! می‌دونم که ما از دو جای خیلی متفاوت، از دو سوی دنیا، از دو تا قاره متفاوت اومدیم. می‌دونم نه اونی که شما دارید و نه اونی که ما داریم دموکراسی نیستند و ما هم که تازه جهان سومی و... اما خوب گوش کن: ما هم اون موقعی که اون مردک دلقک دوزاری به عنوان نامزد مطرح شده بود یا داشتیم مسخره‌ش می‌کردیم یا حتا بودند عده‌ای آدم دانا و روشن که هم‌نظر تو بودند؛ که این بابا می‌آد یه تکونی به سیستم می‌ده و... ولی اومد و هشت سال بلای جون مملکت شد. باز هم جدی‌تر شدم: ببین! جدی بگیریدش. از ما گفتن. و البته آن شده که می‌بینیم. نه این که من خیلی تحلیل‌گر سیاسی خفن یا پیشگوی متبحری بوده باشم. این که گفتم یادآوری این خاطره این بار برایم جالب بود از این نظر بود که: این داستان مال حدود ۵ سال پیشه. من تازه از کشور خارج شده بودم. زخم‌هایی که احمدی‌نژاد به پیکرمون زده بود هنوز تازه بودند و روشون مثل الان هزار تا زخم دیگه نیومده بود. چشمه امید بی‌رمق بود اما هنوز نخشکیده بود و امید داشتیم با رفتن اون بلکه گشایشی بشه. و از سوی دیگه: پوپولیسم این همه فراگیر و در سطح دنیا این‌قدر عادی نشده بود. من تحلیل سیاسی نمی‌کردم. از تجربه‌م داشتم می‌گفتم به عنوان یک شهروند عادی. مثل سیل‌زده‌ای که به هر بیابون‌نشینی هم می‌رسه می‌گه: می‌دونم اینجا اصلن بارون نمی‌آد اما تو برو بالای اون بلندی خونه‌ت رو بساز! اون دوران گذشته. دوره احمدی‌نژاد خیلی دور به نظر می‌رسه. آفت زده به ریشه این درختی که از اولش هم پوک بود. حالا اگه بار دیگه اون دوست‌مون -که چند سال پیش دوباره به خونه‌ش توی فلوریدا برگشت- رو ببینم. برآمده از حال کنونم، که برساخته از تجربیات چند دهه یک شهروند عادی ایرانیه، بدون تحلیل سیاسی به‌ش می‌گم : گه بزنند تو اون استبلیشمنت‌تون! این درست بشو نیست. شما هم به جای افتادن به ورطه انتخاب بین و بدتر، باید در استبلیشمنت‌تون رو گل بگیرید و برید یکی از نو بسازید!

[این نوشته از وبلاگ پیشین در اینجا منتشر شده. تاریخ اصلی انتشار اینجا نوشته شده]

نوشته شده در جمعه دوم آبان ۱۳۹۹


این صفحه اول شماره دیروز روزنامه برلینسکه است. قدیمی‌ترین و یکی از پرتیراژترین روزنامه‌های دانمارک. تقابل تیتر اول با خبری مرتبط با ایران و هر دو پیرامون بحث حقوق زنان در صفحه اول بسیار جالب بود.

ree

تیتر اول این است: «#می‌تو مثل زلزله‌ای سیاست دانمارک را تحت تاثیر قرار داده.» که مربوط است به موجی جدید از افشای رسوایی‌های جنسی، همچون دیگر موارد مشابه می‌تو. این موج ابتدا از بحث پیرامون سکسیسم در حوزه رسانه‌ها و سپس در بین سیاست‌مداران در دانمارک آغاز شد و چندی پیش ابتدا به استعفای رهبر بزرگترین حزب متحد حزب حاکم و سپس استعفای شهردار کپنهاگ که عضو حزب بزرگ حاکم سوسیال دموکرات است ختم شد. در عین حال، نخست وزیر که خود زن است و رهبر همین حزب گفته (پایین همان تیتر نوشته شده): من به اندازه کافی تلاش نکرده‌ام و باید انتظار موارد بیشتری را داشته باشیم. اما تیتر کوچک آن بالا وسط: زن ایرانی در دانمارک از همسرش جدا شده اما مسجد نمی‌خواهد طلاق او را تایید کند. کشورمان به سختی وارد اخبار و چه برسد تیتر اول می‌شود مگر در چنین مواردی. این هم موردی است که چندی پیش مطرح شد و کار به احضار سفیر ایران در دانمارک رسید. چرا که دخالت‌های فرهنگی/قانونی کشوری دیگر و اعمال آن بر شهروندانش به حوزه قوانین و ارزش‌های کشور دانمارک وارد شده است. روشن شده بود که بسیاری از مراکز اسلامی و به قول این‌ها «امامان» با قوانین شرع اسلام اقدام به عقد ازدواج یا طلاق می‌کنند که با قوانین دانمارک در مورد ازدواج تقابل و تناقض دارد. روزنامه دو صفحه را به داستان زنی ایرانی با نام مستعار امیره اختصاص داده که پس از یک ازوداج اجباری با مردی که نمی‌شناخته به دانمارک آمده و در چند سالی که این جا بوده زیر فشار و آزار همسرش بوده. حالا که می‌خواهد جدا شود برای اقدام به طلاق یا باید به ایران برود یا اینجا در مسجد و با قوانین شرع اقدام به طلاق کند که اگر همسرش قصد طلاق نداشته باشد کاری از دست آن‌ها هم برنمی‌آید و اگر هم این اتفاق بیافتد حق و حقوقی برای او در طلاق وجود ندارد، چنان که می‌دانیم. اگر چه نمی‌توان با اصل حرکت آگاهی بخشی در مورد آزار جنسی زنان توسط جریان می‌تو مخالف بود اما احساسی‌شدن و تندروی‌های آن هم می‌تواند آفت آن باشد، اگر هنوز دچار آن نشده باشد. در هر صورت، آیا نزدیک‌شدن آن‌ها به لبه پشت‌بام، نمی‌خواهد ما را که خیلی وقت است از این لبه پشت بام افتاده‌ایم، دست کم از جای‌مان بلند کند؟

bottom of page